ارۀ دستی کوچک. (آنندراج). دستره و ارۀ دستی. (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن. اره که با دست بکار برند. اره های کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). منشار. (زمخشری) میشار. شرشره. (دهار) : پشت خوهل و سر تویل و روی برکردار پیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال دست اره. غواص. این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل بر دست اره ریزد دندان دستره. سوزنی. نشر، بریدن به اره و دست اره. (دهار)
ارۀ دستی کوچک. (آنندراج). دستره و ارۀ دستی. (ناظم الاطباء). اره یا قسمی از آن. اره که با دست بکار برند. اره های کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). منشار. (زمخشری) میشار. شرشره. (دهار) : پشت خوهل و سر تویل و روی برکردار پیل ساق چون سوهان و دندان بر مثال دست اره. غواص. این ترب را اگر بدوانی تو فی المثل بر دست اره ریزد دندان دستره. سوزنی. نَشر، بریدن به اره و دست اره. (دهار)
نگرنده به دست کسی. مقلد. پیرو. دنباله رو: نظیره، مهتر قوم که مردم در هر امور به وی نگرند و دست نگر اوباشند. (منتهی الارب). نظور، مهتر که مردم دست نگر اوباشند و به وی نگرند در هر امر از امور. (منتهی الارب) ، محتاج و نیازمند. (ناظم الاطباء)
نگرنده به دست کسی. مقلد. پیرو. دنباله رو: نظیره، مهتر قوم که مردم در هر امور به وی نگرند و دست نگر اوباشند. (منتهی الارب). نظور، مهتر که مردم دست نگر اوباشند و به وی نگرند در هر امر از امور. (منتهی الارب) ، محتاج و نیازمند. (ناظم الاطباء)